سلام این اولین باره که بیش از دو ماهه اینجا نیومدم
اولش که شب عید بودو درگیر کارای شب عید بودیم
بعدشم که تعطیلات شروع شد و مامانی حدود 20 روزی خونه بودو واقعا زندگی کردیم. خیلی خوب بود. صبحها تا ساعت 10 می خوابیدیم بعدش صبحانه و بازی و تماشای تلویزیون و مهمونی و گردش و تفریح
شبم مامانی مجبورم نمی کرد بخوابم تا هر موقع دلم می خواست دوتایی بیدار بودیم و خلاصه حسابی تعطیلات بهمون چسبید. تازه سه چهار روز اولم که بابا جونمم خونه بودو و همش دنبال گردش و تفریح بودیم.
ماشین جدید بابایی رو دوست دارم مخصوصا اینکه توش تلویزیون داره و دیگه می تونم ترانه های خاله ستاره رو حتی توی ماشینم ببینم اما بازم ماشین قیلی رو بعنوان دید بابایی قبول دارمو هر جا یه 405 می بینم میگم دید بابایی که فروشخه هههههههههههه
توی تعطیلات چند تا شعر یاد گرفتم و خلاصه مامانی کلی برام مادری کرد.
اما بعد از تعطیلات رو دوس ندارم. بخاطر اینکه مامانی و بابایی دوباره همش سر کارن. بخصوص بابایی که شرایط کارش طوری شده که شبها اونقدر دیر می یاد که من خوابم. یه وقتایی به زور خودمو نگه می دارمو تا دیر وقت توی تختخواب شعر می خونم تا بابام بیاد. مامانی که از خستگی بیهوش می شه...
صبح ها هم کلی بهونه گیری میکنم و مادربزرگم دیگه از پسم بر نمیاد خونه عزیزم که دیگه شده قرق مهرنوش ( دخترخالم) و در نتیجه اونجا هم نمیشه رفت. البته باید بگم تقصیر خودمه آخه می خوام اذیتش کنم.
من نمی دونم چرا وقتی چهار دست و پا راه می ره و من می شینم پشتش صدای همه در میاد. خب اینجوری نکنه تا منم سوارش نشم!!!!
مامانی دیگه تصمیمش قطعی شده برا اینکه من برم مهد کودم اما مشکل اینجاست که نزدیک خونمون مهد بدرد بخور نیست و از طرف دیگه بابا یی نق می زنه که من نمی تونم بچه را با موتور ببرم.( آخه بابایی تو محل کارش پارکینگ نیست و با موتور می ره سر کار) البته نه که تا حالا راحت بوده و مادربزرگ و عزیز همسایه مون هستن یخورده زورش میاد به خودش زحمت بده و منو ببره و بیاره. دردسرتون ندم کلی گرفتار شدیم سر مهد رفتن بنده
بذارید چند تا از شعرا مو بنویسم تا یکم حال و حوای پستم بهتر بشه...
مورچه داره می بافه یه شال گرم و پشمی برای دوست خوبش یه شال نرم و پشمی
ریخته کنار دستش صد تا کلاف کاموا مورچه میگه خدایا تموم می شه تا فردا؟
زرافه دوست مورچه فردا می شه سه سالش هر چی براش می بافه تموم نمیشه کارش!!!
بهارمو بهارم شادی با خود میارم شکوفه های سفید گلهای تازه دارم
سه ماه دارم همیشه فروردین اولیشه اردیبهشت و خرداد دو ماه اخریشه
من گربه نازنازم مثل گل پیازم دندونای ریز دارم پنجه های تیز دارم
دو گوش دارم که تیزه صورت من تمیزه گوشت می خورم همیشه تا بدنم قوی شه
چشمای من قشنگه درشت و آبی رنگه هر چیزی رو بو می کنم میو میو می کنم
این اتوبوس واحد دود می کنه راه می ره
هی پر و خالی میشه ایستگاه به ایستگاه میره
باید مواظب باشیم تمیز باشه همیشه
تو ماشین شلخته آدم سوار نمی شه
و کلی شهر دیگه که مامانم بهم یاد یاد
تازه یه روز که رفته یودم سر کار مامانی خاله فائزه بهم یه شعر قشنگ یاد داد که هر وقت می خونمش اخرش میگم خاله فائزه خونده
گل همه رنگش خوبه بچه زرنگش خوبه توی کتاب نوشته تنبلی کار زشته
تنبل همیشه خوابه جاش توی رختخوابه بدو بدو بدو بیدارش کن از رختخواب جداش کن خاله فائزه خونده!!!
البته اون بدو ها رو هم یک خودم بهش اضافه کردم که تاکید کنم دور و بر ما کسی تنبل نیست اون تنبله از اینجا دوره ههههههه
چند شب پیش داشتم برا خودم می خوندم مشترک گرانی شماره مورد نظر در ... وجود ندارد. لطفا ... تماس بگیرید.
مامانی بعد از کلی گوش دادن که فهمید دارم چی می گم زد زیر خنده . نگو وقتایی که گوش تلفنو بر می دارم و الکی شماره میگیرم حرفهای اون خانمه میگه که شماره وجود نداردو حفظ کردم و هی میگم...
تازه به مامانم می گفتم برام مشترک گرانی بذار. انگار مثل سی دی های خاله ستاره می مونه!!!
دیگه با اجازتون من برم دیگه امیدوارم ایندفعه زودتر بیام...